هالهیی نور می سوزد
و می رود سبک تا جایی که محو میشود
آسمان را یک پرده روشن می کند
حافظهی ابدی هالهی نوری که سوخت
که پرندهیی بود که ندید پریدنش را کسی
و حافظهی شاخه همیشه خاصیت ارتجاعی دارد
در بهارهای بسیار بی شکوفه
که شکوفه ها می پرند
که شکوفه ها هجرت می کنند از بهار به آسمان
بگو ببینام به من که چشمی که همیشه بهار می بیند را می خاهی
یا بهار همیشه بی که چشمی داشته باشی تا ببینی درختی که شاخهیی ارتجاعی دارد و حافظهی پریدن یک پرندهی سپید را که پریده است در آنتصور می کنی
بگو ببینام به نیستیات
که چگونه حافظهی بوسیدنات را تکرار می کنم بدون آنکه ترا بوسیده باشم ای هالهی نوری محو شونده در تن آسمانیام که مرا یک پرده سپیدترمی سازی تا نباشم .
نوج...برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 40