شب یک - شب دو .

ساخت وبلاگ

به رویاهایی که جوان می سوختند .

-

زیر ظل آفتاب جسد را نگاه می کنم - باد کرده - انگار تنی دیگر زیر همین تن خابیده .

داشتم ، من در هر پوسته از خودم تنی داشته‌ام که به خاب می رفت ، مثل تصویر یک پرنده بر مرداب که محو زیبایی نیلوفر ها شده و نمی جنبد ، آنقدر نمی جنبد که بر شاخه خشک می شود و در پاییز می افتدد روی نیلوفر ها و تنی که از حیرت یک گل نیلوفر اشباع شده ، به جسد آن بر می خورد .

زمان می گذرد ، جسد پرنده ، خوی نیلوفر می گیرد و من هم خو به جسدی متورم که در رگ‌هاش تنی دیگر ، از رویایی داشته که آماس کرده و پلاسیده نمی شود ، انگار چیزی که قرار نیست بمیرد در زمان خودش را به مردگی می زند و زمان می گذرد ، مثل تصویر چشم های تو در تمام آینه های جهان ، که جایی از آن خودت را به تمام اشکال انسانی جا گذاشته‌یی و حالا ، وقتی هرکس به چشم های خودش در آینه خیره می شود ، ترا می بیند ، اما ترا نمی شناسد ، مثل من که به جسدی خیره شدم ، اما آن را نمی شناسم .

روح منبسط من ، چشم های ترا در خود گریسته بود ، آماس‌ش گرفت ، از تمام گونه‌های جهان ریخت روی مرداب و حجم عظیم مرداب ، به چند قطره اشک ، هویت خود را در زیبایی‌ایی مطلق غرق کرد ، نیلوفرش رویید .

زمان گذشت ، زمان از حجم عظیمی از آب ساکن گذشت و پرنده‌های کوچ کننده به مرداب رسیدند .

هر پرنده از آسمانی ، به آسمانی در خابی محو شکل پروازی به خود گرفت ، اما دل رمیده‌ی پرنده ، از زمان عبور داد تن‌اش را ، دل را و در بی ریشگی گیاهی زیبا ، لانه کرد . 

خیره ماند 

زیبا مرد 

و زیبایی چیزی میراست اگر برای آن تنی قائل باشیم ، مثل آغوش ، مثل فرو افتادن در دستان نیلوفر در مرداب و مثل بوسه ‌ .

حالا - اینجا - که به یک جسد آماس کرده نگاه می برم و در فضای خالی چشم‌های او که پرندگان تغذیه کرده‌اند ، دو آینه می بینم ، به یاد می آورم صورت‌ات را .

خیره می مانم 

نمی میرم .

------

و پرندگان ، با تمام احشا مصرفی ، به دشت های هندسی رفته‌اند و از درون دل یک درخت ، به درون دل یک دیوار تا درون قلب یک شاعر ، چیزی جز جسمی بی هویت ندارند تا بریزد روی سطح اضلاع دشت‌های هندسی و دشت‌های هندسی با چند ضلع و طیفی نامشخص از گل‌های بنفش و سفید ، به خاب ، رقصی دارند ، زیر مد ماه .

حروف شب کشیده می نماید ، حجم دلتنگی را و قلبم پوسته‌ش را پاره می کند ، به بیرون می ریزد تمام فضاهای خالی‌یی که حضور تو پرش می کرد . 

یک دشت نامنتظم از لاله‌ها،زنبق‌ها و شمعدانی‌ها که ریختگی دارند روی پوسته‌ی محیط ، در شکل بی قواره‌ی بی حد تو ، مرا به خاب می برند در ابعاد حقیقت . 

نگاه می برم ، و تصاویر در مکعب‌های دسته بندی شده ، جز به جز به قوه‌ی بینایی‌ام می ریزند ، هر بخش از جز یک دشت منسجم ، در تکه‌یی از خابم افتاده ، مثل دو آینه در زیر دو حدقه که تصویری از ترقوه‌های تو دارد .

به یاد می آورم.

که در حجم خالی‌یی از ترقوه‌ت اشک ریختم و ترقوه‌ت پر شد . 

به یاد می آورم .

که در حجم پر شده از اشک من ، نیلوفری رویید ، از خیرگی به زیبایی‌ام ، وقتی تو نگاهم می کردی .

و من پرنده شدم ، به درون تنت ریختم .

.

زیر ظل آفتاب جسد را نگاه می کنم - باد کرده - انگار تنی دیگر زیر همین تن خابیده است .

نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 136 تاريخ : جمعه 17 تير 1401 ساعت: 14:55