در من می میرد چیزی،
صدای شکستن ِ مژه ایی
که پنجرهیی می گشاید
-چیزی از صدای شکستنِ مژه ایی
می میراند چیزی را
دری می گشاید باخودش
درخودش می شکند که-
شکست ِ تَن های آینه در اصابت ِ صورت
(تَه،در آیینه-جایی که درکِ تصویر،نور وَ بودنِ در آن قرین رگِ تاریکی ست)
پنجره ایی می گشاید که مفصلِ تنی از تصویر ست حضور ِ عدم
و قیِ کلمات از باقی ِ روح ِ پرنده،میان تخم چشم های من می شکست
می افتاد
حالا فرمِ افتادن مویی که شاخه ایی برای پرنده ایی بود
(و همه ی این ها با من- در من - است که می افتدد)
می افتدد
لحظه از حافظه ی اندام
دستی تا آغوش بگیریم
تکه تکه تن ِ
محیط ِ زمان، در سلولیتی ِ خلاصه می شود
که بُعدِ تمام حنجره ها را می پوشاند
و دهانِ زیبایی
تجسد ِ زیبایی ِ ترا صدا می کند
(تو بر می گردی
تو به زیبایی ِ عجیبی برمی گردی، تا صدایی که از حنجره ی من نیست
صدایی که صدای من نیست
و منی که من نیست وُ- با و َ در خودش می ریزد را
پیدا کنی)
که پوسته ی آوند زخمی از من را بر سینه ش بنشاند
در سینه ش بنشاند و بِبَرد
بیابی
.
تنِ صدات حالا
چگونه تنی که ندارم را به آغوش می کشد
با حنجرهیی که نداری
.
دَر را می بندی
پنجره را می بندی
اجسام با و در خودشان می شکنند
و تَن های تکه تکهام
مولکولیتی در تمام ِ اتاق اند،
وریه های تو از تنفس من مرگ می گیرند
از خودت فرار که می کنی
از پنجره
در
و هرکجا که حافظهیی از تَن گریسته
باد می وزد،و اسکلت ِ پوشالی تو
در حنجره ی زمان
تَرَک می خورد)
.
نوج...برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 120