خاک ها
بوده اند همیشه
و باد
آسمان تک چشم شب
نیمه ش در روز است
روایت ها رفته اند
جرعه ها نوشیدیم
هم خونان
از فوران کوه های در جریان منزوی
(( و هجران های بی هنگام قلب
چشم معشوق ناتمام
خم زلف و آریتمی ابر زایا))
قرار نبود کوه ها گسیل شوند
یا دریا
به پیاله
در چشمت شود
می دوم هنوز
می دواند
لبریخته های بی هنگام سکوت
_حتی اگر خونی نریزد
نیزه ام
سینه ایی را خواهد شکافت
که ادامه ات را
میلاد خواهد شد
_داستان بقای قلب هاست_
از جاده هایی که ماند
قدم هایی که رفت
روایت ساق و قلب
مماس سمفونی نسیم است
پاهام می کشد
جهانی به جریان شده
هیچ کلمه ایی در کهکشان تمام نمی ماند
حتی اگر حرفی نباشد
_دست ها هستند
دست ها طریقی به نورند
منعکس جهان های موازی
که آیینه های رسوبین از خاطره و شکوه پرستو
را
در
گونه ها می ریزند
تا ببوسی
نوج...برچسب : تابستانسوادکوه, نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 133