سه سال.
سال ِ سه ام، از همیشه عظیم تر، عجیب تَر، زنده تر.
سه سال از هجدهم مهر ماه نود و شش گذشت،روی زَمین ِ اتاق ِ بی فرش ام،لَمیده وَ با ذوق ِ جنینی که تازه شکل می بندد تو دل ِ خودش ، خودش شکل می گیرد،شکل ِ خودش را می گیرد، با خودش می خندد، در خودش می گرید وَ از خودش کَم می شود.
همه ش تو همین اتاق بود.
همه ش مثل یک خاب بود که گذشت،یک خاب که در رویای جریان داشتن غوطه می خورْد،می خورَد، می گذرد.
سال ِ دو به حساب ِ جماعت ِ جدید بود، به حساب ِراه ِ جدید، و این راه راستین را به تعریف جدیدی از راستین رساند.
به صورتی از راستین که کبود است،گریه می کند، می خندد و می دَوَد، خیلی می دَوَد،مشت می خورد، می زند، رَگاش را می پوشد و با پروردگار ِ خوشبختی در تنهاییهاش قَدَم می زند.
راستین در جریان ِ سال ِ سه به ساختن رسید، به ساختن ِ پوشیدن، ساختن ِ آویختن، ساختن ِ ساختن با جریان عادی،واقعی و بی رحمی از زیست که این جنین را مراحل ِ پایانی برای به زیست رساندن رساند و هَنوز هم ریه هاش باید تَراش بخورند؛
راستین حالا زنده تر از قبل است، زنده تر از رویاهای نوجوانی شانزده ساله که در کَف ِ اتاق ِ بی فرش ِ خود لَم داده و دلخوش به سه نقد ِ آبکی از خودش در تابستان ِ رویاهاش است.
راستین حالا مسیری برای دیدن دارد، منظره یی در حافظه ی زمان که می خاهد بِرَوَدَش، یک راه ِ شخصی، یک رقص ِ شخصی، جنون ِ منطقی در مدار ِ دل، تا دَرک ِ از انتها،در جداره ی ستاره یی که حالا از سرخی، در رَنگ ها می رقصد و استخوان ها می شکانَد، استخوان ها می ترکاند، بی تَنِ همه جا، راستین ِ نام، کلمه ی هیچ، سوختن ِ تَمام ِ مهره ی دل، در اندامی که آغوش نخاهد فهمید، آغوش خاهد بود، برای همه، هیچ!
او قطره ی عشق را خاهد نوشید
به هر شکل.
باران ِ من بودی.
باران من باش.
با سپاس از تمامی همراهان،از تمامی دیوانگان، تمامی زخم های زیبا،تمامی دل، تمامی هندسه ی بی شکل ِ محیط که پذیرفته بودن را.
با نهایت ِ احترام،طلب عشق و آرامش:
راستین.
مهر نود و ُ نه.
_
خبرهای جدید، زیاد، بکر.
زود!
نوج...برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 128