خون زمستان به رگ بهار می ریزد
دشت هایی در من نفس می کشند و آسمان ها را بخار می کنند
ابرها گلو به گلو ستاره می چرند و
درخت مست می روید
در رقص
دامنت شکوفه ست و
می بوسمش
دو جنگل تر را
با پیچکی که تنفس می کنم فردا ها
_اولین درختی ام که خدا در جهنم کاشت_
دریایی خاکسترِ چوبِ درختِ بهار
ققنوس میوه می دهد و
پروازم ناخواناست
میان دو آسمان مست رقص می کنم و
تنه ام
کمربند شهابی کیهان است
که نگاه داشته
سیب بر آوندم
_چیدی
و
خواندم
:((من زخم های بی نظیری بر تن دارم
اما تو مهربان ترینشان بودی.))
26_10_96
پ.ن:به پارسا محمدی_برای تولدش و تضمینی که کرده ام.
برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 140