روایت صفر از مرگ

ساخت وبلاگ

بایر، بس‌که نمک باریده از ابر ِ حضور ِ چیز‌ها روی دریای سکوت که بغضی نوج نمی‌زندم .

دلی دارم سخت‌تر از آب و ُ روان ِ اشک ، حلق‌ام گرفته که سکوت باشم ، خلاص ، در مختصر ِ باران ِ بلوغ ِ ابری نو ، که داشت رویای جنگل ِ شعر .

حالا ، زیر سنگ ِ قبر ، تنی افتاده ، سفت‌تر از اشک ، که پرتاب می‌شود به جای‌خالی‌ش ، به حسرت‌اش در دریا ، اما سکوت نمی‌شکند ، و َ تصویر بکر می‌ماند.

/

تاول ِ نوک ِ انگشت ِ پای نطفه‌ایی از زهدان ِ عقیم ِ محیط که می‌دود در ایچ ِ ایچ ِ فضا ، می‌ترکد و ُ نَم ِ مرطوب ِ محیط می‌شکافانَد پوست را به رفتار ِ بوسه و ُ صاحب زهدان ، میلاد می‌گیرد جشن ِ اولین تنانگی‌ش را در خاب .

/

تا حد ِ فاصل ِ یک تن ، با تصویر ِ آینه‌اش ، یک صدا ام ، که نمی‌شنود تصویر آینه و سکوت‌اش که می‌شکند از صدایی که می‌گوید بشکن ، وقتی قلب‌اش را جلوی چشم‌اش گرفته در دست ، و می خاهد تا بشکند ، که بگرید ، که صورت‌ها باشند ، که تنها نباشد با ‌تن‌ها .

و َمی‌گرید تا حد فاصل ِ تن و ُ دستی که دست می برد به تنه‌اش تا در آغوش بگیرد فصل را ، غرق ٍ دریایی شده از نمک ، که زمین بایر دارد در زیر و ُ خاب ِ رنگ می بیند ، پشت ِ خاکِ سیاه ِ نوج ِ سنگ‌ها .

/

که حالا روایت ِ تن‌های بی‌ریشه‌ی در دست ِ باد ِ هیچ، نگاه می‌بردَم به فروافتادن/برخاستن‌شان از و در حافظه‌/ که حافظه‌ی هیچی‌ موازات ِ مرگ‌ دشت ِ مشکی شده‌ی محیط از تو می شکافَدَم قتل ِ آب‌ها و ُ خون ِ روی تن‌ام که بگوید ، ریشه‌ی تن‌های در دست ِ باد ، به چیزی اصابت کرده‌اند که از یاد برده‌ام . مثل تصویر ِ صورت‌های مقتول‌ام در آب‌ها و خون.

/

.

-

ناتمام .

نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 2:17